اشعار شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)
سلام فاطمیه، سلام ماه ماتم
سلام اشک و گریه، سلام ناله و غم
سلام ای سیاهی، سلام ای کتیبه
سلام بزم روضه، سلام نوحه و دم
سلام سینه زن ها، سلام گریه کن ها
سلام سوز سینه، سلام اشک نم نم
سلام مادر ما، سؤال کَیفَ حالک؟
سلام آتش و در، سلام زخم مرهم
سلام عصمت الله، سلام عفّت الله
سلام ای رشیده، سلام قامت خم
سلام لطمه دیده، سؤال! محسنت کو؟
کجاست غنچه ی تو، کجاست یار و همدم
سلام بی نشانه، سلام درد شانه
سلام خاک کوچه، سلام مسجد غم
سلام ای مدافع، سلام دست رافع
سلام دست مجروح، سلام روی مبهم
سلام دل شکسته، سلام دست بسته
سلام شیر خیبر، سلام مرد عالم
سلام شاه مردان، سلام چشم گریان
سلام مرد خانه، سلام چشم محرم
سلام، کوثرت کو؟ کجاست یاور تو؟
سلام غیرت الله، بگو که همسرت کو؟
سعید توفیقی
***************
مانند یک ابر بهاری یابن الزهرا
حال و هوای گریه داری یابن الزهرا
این روزها خیلی دلت را غم گرفته
دلخسته از این روزگاری یابن الزهرا
با واژه ی «مادر» شود آهت کشیده
در لا به لای اشک و زاری یابن الزهرا
ای وای مادر های تو می گوید آقا
خیلی برایش بی قراری یابن الزهرا
آقا مگر من مرده ام که مثل حیدر
سر را به زانو می گذاری یابن الزهرا
آقا! تنم، جانم، همه چیزم فدایت
آماده ام بر جان نثاری یابن الزهرا
گریه مکن که طفل اشک بی قرارم
با گریه ات گردیده جاری یابن الزهرا
جز اشک دیده مرهم دیگر ندارم
با عرض پوزش از «نداری» یابن الزهرا
از این که هستم دوستدار مادر تو
حتماً مرا تو دوست داری یابن الزهرا
تا این که باشم زائر قامت خمیده
دنبال یک سنگ مزاری یابن الزهرا
«زهرا» به «زهراها» شده تبدیل... یعنی :
در کوچه شد آیینه کاری یابن الزهرا
********************
بسترت را جمع کن از خانه، بیماری بس است
زیر چشمت گود افتاده، پس زاری بس است
از همان روزی که تو تب کرده ای؛ تب کرده ام
خوب شد خوبم کنی دو ماهِ بیماری بس است
تو به فکر گریه ای من هم به فکر گریه ام
این تبسّم کردنِ از روی ناچاری بس است
لاله لاله، لاله لاله، لاله لاله
جای خالی در لباست نیست گلکاری بس است
من مرتب می کنم این خانه ات را تو فقط
لحظه ای هم دست از دیوار برداری بس است
ای شکسته بال، پس کی استراحت میکنی
هر زمان که پا شدم دیدم تو بیداری، بس است
این طرفداریِ از من کار دستت داده است
بعد از این کاری نکن، دیگر طرفداری بس است
باشد امشب میروم پیش خدا رو می زنم
بسترت را جمع کن از خانه، بیماری بس است
وقت کردی یک کفن هم بعدِ پیراهن بباف
زندگی کردن برای من بس است، آری بس است
علی اکبر لطیفیان
********************
گریه، گره گشای تو هفتاد و پنج روز
رفتن، شده بنای تو هفتاد و پنج روز
روح الامین برای تو روضه می آورد
این خانه شد حرای تو هفتاد و پنج روز
بانوی گریه! چشم حسن هم ز دست رفت
با اشک پا به پای تو هفتاد و پنج روز
شانه به شانه با پسرت راه می روی
شد شانه اش عصای تو هفتاد و پنج روز
آبت نموده بس که تنت زخم خورده است
این آب و این غذای تو هفتاد و پنج روز
مشغول کار پیرهنی کهنه می شوی
این سهم کربلای تو هفتاد و پنج روز
محسن حنیفی
********************
ناگفته ها دارد دل غم پرورت با من
حرفی بزن از گوشۀ چشم ترت با من
بانوی محجوبم بیا و در میان بگذار
شرح بلایی را که آمد بر سرت با من
از اتفاقاتی که پیش آمد در آن کوچه
آن ماجراهایی که گفته دخترت با من
ای کاش امکان داشت راز رو گرفتن را
یکبار می گفتی به غیر از معجرت با من
از تازیانه با اشاره شکوه ها دارد
لرزیدن انگشت های لاغرت با من
یک روز کارِ خانه، نان پختن، کمی لبخند
اما چه کاری کرد روز دیگرت با من
امروز از اول فقط گفتی"حلالم کن"
ای وای اگر این است حرف آخرت با من
قبل از تو من جان می دهم، احیاء من با تو
بعدش عزیزم کار غسل پیکرت با من
مصطفی متولی
********************
در آن قبیله که یک عمر نوکری رسم است
به اسم اعظم تو کیمیاگری رسم است
غلام ایل و تبارت شدم ز کودکی ام
که در قبیله ی تو ذره پروری رسم است
حرم نداری و وقتی نمی شود بپرم
شکسته بال شدن چون کبوتری رسم است
سلام دادن ما بر قد شکسته ی تو
در این حسینیه ها پای هر دری رسم است
شبیه گریه ی تو گریه های مادرها
زداغ کوچه فقط زیر روسری رسم است
ز چشم زخمی خود کار میکشی بانو
حسین و گریه بر او روز آخری رسم است
مرا ز کوچه به گودال نیزه ها بردی
گریز روضه زدن جای دیگری رسم است
شکست پهلوی مردی میان یک گودال
که سهم بردن از ارث مادری رسم است
محسن حنیفی
********************
جان علی! جانم فدایت کَلِّمینِی
کُشتی مرا با گریه هایت کَلِّمینِی
حرفی بزن، آهی بکش، بیچاره ام کرد
این اشک های بی صدایت کَلِّمینِی
بسته ست جان من به پلک نیمه جانت
می میرد آخر مرتضایت کَلِّمینِی
از غصه هایت با علی هم درد دل کن
ای در صبوری بی نهایت کَلِّمینِی
روضه بخوان امشب بخوان از داغ محسن
با من بگو از آن حکایت کَلِّمینِی
از ماجرای کوچه که چیزی نگفتی
تا دق نکرده مجتبایت کَلِّمینِی
پلکي بزن تا قلبهامان جان بگيرد
جان شهید کربلایت کَلِّمینِی
نيمه نگاهي کن به حال زينبين و
بردار دست از این دعایت کَلِّمینِی
ذکر شب و روزت شده «عَجِّل وَفاتِی»
آوای جانسوزت شده «عَجِّل وَفاتِی»
یوسف رحیمی
********************
زهرا که رفت از خانه؛ اِبْکِ لِلیَتامَي
با اشک دانه دانه اِبْکِ لِلیَتامَی
تابوت من را نیمهي شب مخفیانه
بردی به روی شانه اِبْکِ لِلیَتامَی
شمع تو دیگر رو به خاموشیست امشب
پس با گل و پروانه اِبْکِ لِلیَتامَی
با گیسوی آشفته و بیتاب زینب
همراه مو و شانه اِبْکِ لِلیَتامَی
وقتی حسن از خواب کوچه می هراسد
بی تاب، بی صبرانه اِبْکِ لِلیَتامَی
هر شب لب خشک حسینم را ببین و
با آه مظلومانه اِبْکِ لِلیَتامَی
تا زنده ام با اشک خود من را مسوزان
زهرا که رفت از خانه اِبْکِ لِلیَتامَی
یوسف رحیمی
********************
زهرا گمان کنم که زمان سفر شده
خواب و خوراک تو چه قدر مختصر شده
داری برای مرگ خودت می کنی دعا
امّا غروب عمر علی جلوه گر شده
در زیر بار غم، بدنت آب رفته است
حالت شبیه حال دل محتضر شده
در خانه هم برای علی رو گرفته ای
این صورت کبود تو هم دردسر شده
حرفی بزن و گرنه که دق می کند حسن
حرفی بزن ببین حسنم، جان به سر شده
خیلی دلت برای حسین شور می زند
« جانم حسین » های تو غرق شرر شده
در پشت در چه بر سرت آمد که این دو ماه
دارو دگر به زخم تنت بی اثر شده؟
فهمیده ام که دست به پهلو گرفته ای
هر چه که پیش آمده از « میخ در » شده
کمتر نفس بکش به خدا می کشی مرا
خونابه های پهلوی تو بیشتر شده
محمد فردوسی
موضوعات مرتبط: حضرت فاطمه(س) - شهادت
برچسبها: اشعار شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)